جانباز بزرگوارموسی پیدایی

 

 

 

از دانش اموزان دختر و پسر گرفته که هرکدام با یک شاخه گل به دیدار این عزیزان امده اند تا دانشجویان و نهادها و سازمانهایی که آمده اند عرض ارادت کنند به این جانبازان جان بر کف. سالن ناگهان پراز همهمه می شود. گویا قرار است جوایز برندگان بخش ویلچررانی دور پارک را اهدا کنند. صدایم میان صدای صلوات جمعیت گم می شود.

به سراغ جانباز دیگری می روم و از ایشان میخواهم خودشان را معرفی کنند.

موسی پیدایی. جانباز 70% قطع نخاعی. از لشگر77 خراسان.

به نظر شما چگونه میتوان جنگ را در ذهن جوان امروز پررنگ تر کرد که فریب تبلیغات منفی دشمن را نخورد؟

باید دراین زمینه  ازسنین پایین فرهنگ سازی شود. این مسئولیت بر دوش رسانه ها و آموزش و پرورش است. باید به نوجوانان و جوانان آموخت که دو نعمت سلامتی و امنیت مهمترین نعمت های الهی است و باید قدر آن را بدانند. واین امنیتی که در کشور ما با فداکاری شهدا و جانبازان و رزمندگان شکل گرفته را به آسانی از دست ندهند.

 بالاترین ایثارچه چیزی است؟

شناخت خود انسان بهترین ایثار است. اینکه خودش را بشناسد. روی خلقتش فکر کند. واگراهدافی را که خداوند برای او درنظرگرفته با صدق دل پی ببرد و  با خودش صداقت داشته باشد خدا هم حمایتش می کند. واین بهترین ایثار است.

 

یک خاطره تلخ و شیرین از جبهه بگویید.

با خنده می گوید: یادم است نیمه شب دیدبان بودم. ساعت 3 امدم بیرون گفتم وضو بگیرم و نماز بخوانم بعد بخوابم. پشت خاکریز داشتم وضو می گرفتم که دیدم یک تیر از خاکریز رد شد. جوری که گفتم کلیه ام را دارد پاره می کند. ولی دیدم چیزیم نشد. صبح که شد رفتم ببینم چه اتفاقی افتاده. گفتم شاید خواب دیده ام. اما دیدم نه. محلی که وضو گرفتم ردپایم هست. نگاه کردم که این تیری که آمد و به من نخورد کجا رفته . ما یک دسته بیل در زمین فرو کرده بودیم و به آن طناب بسته بودیم که لباسهایمان را رویش خشک کنیم. این تیر به همان دسته بیل خورده و کمانه کرده بود و برگشته بود.

با بغض می گوید سخت است گفتن خاطره تلخ.

ما درخط نیرو کم داشتیم. 7-6 نفر از بچه های پاسدار آمده بودند که یک قسمت را ازما تحویل بگیرند.داشتند منطقه را بررسی می کردند. من از پشت خط با آمبولانس داشتم می آمدم که دیدم بچه ها دارند جلوی سنگرچای می خورند. نگه داشتم گفتم بچه ها بروید داخل شما به این منطقه آشنایی ندارید. منطقه ی شلمچه بود و فاصله ما با دشمن 700 متر بود. با خنده گفتند:هوا خیلی گرم است نمی توانی ببینی ما یک چایی بیرون سنگر بخوریم.

آقای پیدایی به اینجا که می رسد چشمانش لبریز از اشک می شود و بابغضی تلخ ادامه می دهد:سوار ماشین شدم و رفتم هنوز به سنگر نرسیده بودم که زنگ زدند که آمبولانس را بیاورید که خمپاره خورده بین اینها3 نفر شهید شده و بقیه مجروح شدند.

http://qudsonline.ir/detail/News/237962


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 29 آبان 1394برچسب:جانبازان مرکز توانبخشی امام خمینی مشهد مقدس,جانباز بزرگوارموسی پیدایی, | 19:4 | نويسنده : یه بنده ی خدا |

.


get