از ميــان مـــؤمنــان مــــردانـــی هستنــــد كـــه بــه آنـچـــه بــا خـــدا عـهـــد بسـتـنــد صــادقــانــه وفـــا كــردنــد بــرخــى ازآنــان بــه شهـــادت رسيــدنــد و بــرخــى از آنهـــا در انـتـظــارنــد و هـــرگــــز تغييــری در عهـــد و پيمـــان خــود نــداده انـد. سوره احزاب آیه 23 یادم باشد... خواندن این خاطره ها شاید جرقه ای باشد برای بهتر زندگی کردن. رفتار و زندگی شهدای ما، جاذبه های زیادی داشت؛ اما... اما بهترین جای زندگی شان شهادتشان بود. شهیدآوینی: حواسمان هست یانه؟؟ اگر"شهید"نشویم باید"بمیریم" راه سومی وجودندارد. پس برای یکدیگردعاکنیدتادر زمره شهیدان وگمنامان درآئیم... این وبلاگ که درباره ی جانبازان قطع نخاع مشهدی میباشد که از سایتهای خبری مختلف گرفته شده است و پیشکشی است به این بزرگواران که بنده در سهم خود در برابر حقی که این بزرگواران بر گردن ما دارند. خدایا ما راهم کربلایی کن... التماس دعای باران یاعلی38
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان فرشته های زمینی و آدرس mardaneasmani38.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
«مستانه آخر ربودي جامي زخمخانه دل
خونين چوبرگ شقايق، رنگين چو افسانه دل»
در گير و داري که ماييم دست تو بر شانه دل
در روزگاري که ماييم عشق تو و خانه دل
ما بي شماها غريبيم جا مانده در شهر هجران
ياد شما مي زدايد تاريکي از خانه دل
تا چون تويي همنفس نيست، دنيا به غير از قفس نيست
با يادتان مي کشد پر، اين مرغ ديوانه دل
اين زخم ها چلچراغي روشنگر راه وصل است
راهي که ما را رساند تا کوي جانانه دل
شمعي و مي سوزي از جان، روشنگر شام هجران
آتش گرفته ز داغت پرهاي پروانه دل
تلخي مي دارد اين زخم، آواي ني دارد اين زخم
مستي آن يادگاريست از پير خمخانه دل
در سينه جز بيقراري، جز داغ چيزي نداري
گنجي نهان داري اما در کنج ويرانه دل
سوت زخم
* محمدحسين ابوترابي
كوه، روي صندلي چرخدار مي رود
ابرها نشسته اند و بي قرار مي رود
سوت مي كشند، زخمهاي كهنه بر تنش
آي مردم! از كنارتان قطار مي رود
بوق پشت بوق، شهر درهم وشلوغ
با صداي او ولي كسي كنار مي رود؟
ايستگاه زخمهاي او كجاست بعد از اين؟
عصر پنج شنبه ها سر مزار مي رود
واگني جدا شده ست از قطار دوستان
برده بار داغ را و بردبار مي رود
رد ريل او به روي برف...، مي رود بهار
روي برف، رد ريل او، بهار مي رود...
پرسش
محسن احمدي
*
تو اهل آتش آباد كدامين سرزمين هستي
كه گرم آلود حسرتهاي خاكسترنشين هستي؟
بگو تا من بدانم اي قلندر مرد زاد آتش
چرا در التزام شعله هاي آتشين هستي؟
من اينجا، مي نشينم مردي از اين راه مي آيد
و مي پرسم از او آيا تو آن تنهاترين هستي؟
هنوز از زخمهاي كهنه ام خون تو مي جوشد
تو گلزخم تمام شانه هاي آهنين هستي
كسي مي گويد اين هفت آسمان در زير پاي توست
براي من بگو اي نازنين آيا همين هستي؟
شبي را با غزل در انتظارت تا سحر ماندم
تو اهل آتش آباد كدامين سرزمين هستي؟
نظرات شما عزیزان: